تاریخ : جمعه 91/4/9 | 10:24 عصر | نویسنده : فرهاد
تو را من چشم در راهم » نه مثل شعر نیمایی
شباهنگام و در ماتم ، میان خواب رویایی
نه در شاخ تلاجنها ، نه در یک سایه ی سنگین
نه با یک قلب افسرده ، به زیر چرخ مینایی
تو را من چشم در راهم ، سحر پهلوی نیلوفر
کنار بستر شب بو ، تو هم از شرق می آیی
همیشه با خودم هستی ، میان چشم و در سینه
تو را هر لحظه می فهمم ، تو یک احساس زیبایی
« عزیزم کاسه ی چشمم سرایت » وای کم گفتم
تمام هستیم از تو ، که تو یک قسمت از مایی
میان چشم پر اشکت ، تو غرقم کردی و رفتی
ولی من زندگی کردم ، در آن چشم اهورایی
دلم می خواهد از راهی که رفتی باز برگردی
نه صبر و طاقتی مانده ، نه امیدی به فردایی
فقط این بار می پرسم ، جوابش را نمی خواهم
« تو را من چشم در راهم » چرا آخر نمی آیی
سید قاسم نظام
.: Weblog Themes By Pichak :.