سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 91/5/16 | 10:10 عصر | نویسنده : فرهاد

تنهایی باغ

من به تنهایی باغ

بعد یک خواب زمستانی می‌اندیشم

و به گل‌های فروخفته به دامان سکوت

من به یک کوچ? گیج

گیج از عطر اقاقی‌ها می‌اندیشم

 

و به یک زمزمه‌ی عابر مست

که ز تنهایی خود ناشاد است!

من به دلتنگی شب‌های ملول

و تهی ماندن خود از شادی

بازمی‌اندیشم، بازمی‌اندیشم!

ذهنم از خاطره‌ها سرشار است

و فرود آمدن معجزه در هستی من

مثل خوشبختی من

دورترین حادثه است!

من به خوشبختی ماهی‌ها می‌اندیشم

که در آن وسعت آبی با هم

باز هم همراهند

من به یک خانه می‌اندیشم، یک خان? دور

که در آن فانوسی می‌سوزد

و در آن جای تو مانده‌است تهی

و به گل‌های فراموشی آن گلدان می‌اندیشم

که ز بی‌آبی پژمرده شدند!

من به تنهایی خویش

و به تنهایی باغ

و به یک معجزه می‌اندیشم…!

 




تاریخ : چهارشنبه 91/5/11 | 12:11 صبح | نویسنده : فرهاد

 

من صبورم

من صبورم اما .............

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم

یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .

من صبورم اما . . .

چقدر با همه ی عاشقیم محزونم !

و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ

مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم .

من صبورم اما . . .

بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم

بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب

و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند  می ترسم .

من صبورم اما . . .

                            آه . . . این بغض گران صبر نمی داند چیست !!!!

 

 




تاریخ : دوشنبه 91/5/9 | 12:11 صبح | نویسنده : فرهاد

ما همان کودکانی هستیم که «عمو زنجیر باف» بازی میکردیعمو زنجیر باف

 

 و «گرگم به هوا» ، و چقدر میخندیدیم و چقدر شاد بودیم

 

 کودک دلم بیقرار گذشته هاست    !

 

 کودک دلم باز هوای کودکی هایم را کرده ...

 کودک دلم گریه میکند و میخواهد«عمو زنجیر باف»بازی کند

 کاش دوباره کودک میشدم و

 دست کودکانی را میگرفتم و با شادی داد میزدم :

 عمو زنجیر باف زنجیره منو بافتی؟

 بیا کودک باش و جوابم را بده!




       

پیچک