تاریخ : دوشنبه 91/11/2 | 11:54 عصر | نویسنده : فرهاد
نگاه من
پنجره ایست رو به چشمهای تو
من اصلا دوست ندارم که بشنوم رفته ایی
تو درمن "در خانه ام" در زندگیم"
همین حوالی هستی
وقتی می خندی
همه واژه ها را دربدر خود می کنی
وقتی صدای خنده هایت
لای شعرهایم باقی می ماند
نسیمی از سوی قلبم می وزد
و روی چشمهایم می نشیند
تا آن لجظه که تو ستاره می شوی
می دانی
وقتی شعر می نویسم
انگار دستهایت به آرامی موهایم را می بافند
من تو را
در عمق و"عرض" و"طول"
دوست دارم
تو را مثل هر روز دوست دارم
به صداقت بارانی که می بارد
روی گلبرگ های سرخ گل
من خوب می دانم
امتداد فاصله آن جا
از اعتبار عاطفه ام نمی کاهد
دوست دارم بدانی
هر بار که دور می چرخم - نام پرطراوت سبز تورا،
احساس می کنم
راه باریکی در دلم باز می شود
در کنار بغض خیس پنجره،
دلم اناری می شود
که بویت
خونش را به گاغذها می پاشد
دوستت دارم امروز را
هنوز را.......
.: Weblog Themes By Pichak :.