پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد.
اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.
هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون...
بعد از یک ماه پسرک مرد...
وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت
مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد...
دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده...
دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟
چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد
دلگیر که می شوم گاهی ، دلم گیر می شود از تو !!!
دلم غرق دلهره می شود و شبی باز دلارام می شوی
جا مانده ام ، دور رفته ای ....
زیبای من!!!
یادت نرود زود برگردی !!!
که بی تابی دلم را میان هزارشب تنهاییکشت !!!
همیشه این سوال ذهن مرا در بر میگیرد :
که چـــــــــرا ؟
اعتماد نگاه دیگران به تن ِزن ختم می شود ؟!
مگر زن خلاصه شده در همین یک بدن ؟!
کاش او را برای مهربانی قلبش می خواستــــی ...
نـــه آنکه فقط شب را با تو به سر کنـــد !!!
تو !
تمام قلب این زن را تسخیــر کردی ...
ولی فقط پیچ و تاب تنش زیباست ؟؟؟
چـــــــــــــــــرا لبخنــــــــدش را نمی بینــــــــــــــی که
از سردی ِ نگاهت بر روی لبانــــــــــــــش یــــــخ زده ... ؟؟؟
.: Weblog Themes By Pichak :.