چه کسی میگوید که من هیچ ندارم ...؟ من چیزهای با ارزشی دارم ...! حنجره ای برای بغض چشمانی برای گریه ... لبهایی برای سکوت ... دستهایی برای خالی ماندن... پاهایی برای نرفتن ... شبهایی بی ستاره ... پنجره ای به سوی کوچه بن بست ... و وجودی بی پاسخ ...
قلم شب را
از گو شه ی ذهنم
بر می دارم
یال
می دهم به باد
دیار باور های گم شده
خواب
سم ضربه ها ی مرا
می بیند
فردا
می خوا هم چشمان خورشید را
سرمه بکشم
شب رفت و من جا ماند ام با گریه بیدارم هنوز از اشکهای من مپرس چون جویبارانم هنوز در کوچه های خاطره من لنگ لنگانم هنوز اما نمی دانم چرا؟؟؟ از شب هراسانم هنوز بیگانه با عشق منی مجنون و شیدایم هنوز بیگانه ام با دیگران تو هستی ام هستی هنوز حالا نمی دانم چرا آواره ات هستم هنوز عکس رخ سیمای تو چسبیده در جانم هنوز ای وای من، ای وای من صبح است و بیدارم هنوز...
تو را من چشم در راهم » نه مثل شعر نیمایی شباهنگام و در ماتم ، میان خواب رویایی نه با یک قلب افسرده ، به زیر چرخ مینایی کنار بستر شب بو ، تو هم از شرق می آیی تو را هر لحظه می فهمم ، تو یک احساس زیبایی تمام هستیم از تو ، که تو یک قسمت از مایی ولی من زندگی کردم ، در آن چشم اهورایی نه صبر و طاقتی مانده ، نه امیدی به فردایی « تو را من چشم در راهم » چرا آخر نمی آیی سید قاسم نظام
نه در شاخ تلاجنها ، نه در یک سایه ی سنگین
تو را من چشم در راهم ، سحر پهلوی نیلوفر
همیشه با خودم هستی ، میان چشم و در سینه
« عزیزم کاسه ی چشمم سرایت » وای کم گفتم
میان چشم پر اشکت ، تو غرقم کردی و رفتی
دلم می خواهد از راهی که رفتی باز برگردی
فقط این بار می پرسم ، جوابش را نمی خواهم
به یادت میرسم شاید
فراموشم بشه دنیـا
بازم پرمیشه تنهائیـم
از این زیباترین رویا
چه حسی با تو همزاده
که انگاری همینجایی
به چشم من نیازی نیست
تو ناپیـدای پیـدایی
« همیشه انتظـار تـو
برام همرنگ تقدیره
به یاد تو که می افتم
دلـم آروم میگیـره »
مگه میشه تو رو نشنید
مگه میشه تو رو گم کرد
نگاه آسـمون خیسـه
کجـائی آخرین همدرد
زمیـن بـا آرزوی تو
شب و روزاشو میشماره
زمان دستای امروز و
به فـردای تو میسپاره
میون خـواب و بیداری
اگـه بـا من اگـه بی من
تموم جاده ها یک روز
به سمت تو تموم میشن
ترانه ای از طهمورث شیرمحمد
.: Weblog Themes By Pichak :.