تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...
دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....
ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....
روزها ،ماه ها را و ....
ماه ها..... سالها را
واین چنین می شود که ایام می گذرد
ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را
باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...
می گویم:.
.
.
انگار همین دیروز بود
ای کاش ندانی
حواست نباشد
از خانه که بیرون میزنی
بجایِ جاده همیشگی
به جایِ مقصدِ همیشگی
به جاده کنـــــــــارِ دلِ من بیایی ...!
نگاه من
پنجره ایست رو به چشمهای تو
من اصلا دوست ندارم که بشنوم رفته ایی
تو درمن "در خانه ام" در زندگیم"
همین حوالی هستی
وقتی می خندی
میخواستم چشمهای ترا ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمانِ بلندِ پُر گفتوگو گفت...م:
تو ندیدیش...!؟ -
و چیزی، صدایی...
صدایی شبیهِ صدای آدمی آمد،
گفت:نامش را بگو تا
جستوجو کنیم
نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بیهوا، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانهای به یادم میآید
گفتم: شوخی کردم به خدا
میخواستم صورتم از لمسِ لذیذِ باران
فقط خیسِ گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفتوگو ...!؟
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردنِ کلماتِ بیرویا نداشتهام?
سید علی صالحی
من از آن سوی حسرت های
باران خورده می آیم
شبی من باز میگردم
شبی از جنس فرداها
شبی تنها
به یاد تو
شبی با شوق دیدارت
شبی من باز می گردم
شبی.....
.: Weblog Themes By Pichak :.